6:
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلا در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولدار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد.
#رسول_یونان
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلا در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولدار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد.
#رسول_یونان
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی!
#رسول_یونان
می گویند هر هفته
راس ساعت هفت شب
همه ی مردگان بی گور
به دیدن کس و کار خویش می آیند.
الان
من بیست و پنج سال است
رفته ام ماهیگیری،
که بگویم حال دختر معطر ماه ... خوب است.
عجیب است
میان این همه عدد
25 از کجا آمده است؟
من که ماهیگیر نیستم...!
تو تب داری پسر!
چقدر خسته ام از مرور این همه خواب
تحمل این همه اندوه،
دلم می خواهد
پایان همه ی جمله های جهان
یک علامت تعجب بگذارم و خودم را خلاص کنم!
می ترسم حروف چین خسته
حواس اش نباشد،
گاهی به جای است
است بیاید
اما است با است... چه فرقی دارد؟
تو تب داری پسر!
ما... مجبوریم همین طور
هی بی ربط راه برویم
بی ربط زندگی کنیم
بی ربط حرف بزنیم
و...
(این واژه ی واو هم...)
تو تب داری پسر!
#سید_علی_صالحی 🍃🍃
«من فقط شاعرم! جناب سروان» !
صد و پنجاه پله زیرِ زمین، صندلی، میز، بازجو، دوربین…
کاش میشد عقب عقب کلِ زندگیمو برم به سمتِ جنین!
جُرمهایی به قُطرِ پرونده، شُرکایی به اسمِ «خواننده»
ارتباطِ شقیقه و گردو، ارتباطِ «بی.بی.سی» و بنده!
جُرمِ شَک به اصولِ این هستی، جُرمِ رانندگیِ در مستی،
شعرهای حمایت از «کاکتوس»، «تو شبیه برادرم هستی»
مُزدِ بیوقفه گفتن از مردم، زندگی روی فرشی از کژدم،
زیر چترِ گرسنهگی رفتن ساعتِ شومِ بارشِ گندم
عکس با این و آن زن و دختر، مملکت شکلِ گله، من بُزِ گر
چشمِ مادر دو ماهیِ قرمز، ریتمِ ناکوکِ سرفههای پدر…
سوختن مثل «رکسِ آبادان»،
نعرهی بو گرفتهای به دهان،
اتهامی که منتشر شده است…
« من فقط شاعرم! جناب سروان» !
مرگِ مغزی گوشی خاموش، خوابِ سنگینِ ملتِ خرگوش،
پایتختی که «شهرِنو» شده است، «جان لنن» فرض کردنِ «داریوش» !
تن سپردن به بدترین بدتر، آبِ سررفته صَد وجب از سر،
مثلِ در س .ک.. سهای سربههوا فکر کردن به یک زنِ دیگر
خشمهای گره شده در مُشت، فکر کردن به چند حرفِ دُرشت،
خطِ یک دوست توی پرونده، حسِ خنجر خورندگی از پُشت.
اتهامم بزرگ و سنگین است، کشورم یک ایالتِ «چین» است،
در دیارِ گل و گلوله و گاو، آخرِ راهِ شاعری این است.
پیش پایم دوراههی نفرین، تلخِتر از کمدیِ «چاپلین»
یک طرف ختم میشود به جنون، یک طرف ختم میشود به «اوین»
اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،
فرق ناچیز خانه و زندان،
اعترافم هنوز یک جملهست:
«من فقط شاعرم! جناب سروان» !
از یغما گلرویی
پ.ن: یه ملت دیوانه ی خل و چل هم داریم که دستگیر شدن یه شاعر / ترانه سرا رو مسخره می کنن. یغما جان، اگه از دست بازجوهات جون سالم به در بردی، واست دعا می کنم از دست این مردم.
- ساده دلی بود
من چگونه توانستم
عطر گُل را از گُل سرخ
جدا بدانم
و همراه گل سرخ
عطر گُل سرخ را
فراموش کنم
این اتفاقات بود
که می خواست
عمر را بی حاصل جلوه
دهد
چنان از حافظه ی ما
بر کف خیابان مروارید
می ریخت
که من متعجب
می خواستم
آبشار را
به نقطه ی اولش
که شاید برف های کوه
بود
ببرم
ساده دلی بود
اما
می دانستم
به من امید می دهد
اندکی پس از آفتاب غروب
عروسان بر کف خیابان
رها
به دنبال مرواریدها بودند
خونسرد و خاموش
از عابران
احوال مرواریدها را
می پرسیدند
در آن غروب
هیچ چیز تعجب نداشت
نه اسبی که از گله ی اسبان
رها شده بود
و به دنبال سیب سرخی
مدام می دوید
یا از چشمه ی زیر درختان
افرا
شیر فوران می کرد
لحظه ای خواستیم
حدس و گمان را
درباره ی آینده
ادامه دهیم
که باران آمد
و ذهن همه ی ما شسته
شد
باران تا صبح جمعه
ادامه داشت.
از احمدرضا احمدی
از کتاب میوه ها طعم تکراری دارند