15:

▐ کسی دورَست



دلم تنگ‌ست

مثل لباس سال‌های دبستانم

مثل سال‌های مأموریت‌های طولانیِ پدر

که نمی‌فهمیدم

وقتی می‌گویند کسی دورَست

یعنی چقدر دورَست !

 

از لیلا کردبچه

۰ نظر ۳ ۰

14:

تو...


آفتاب را دوست دارم؛

به خاطر پیراهنت روی طناب رخت.

باران را،

اگر می بارد بر چتر آبی تو.

و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام.

 

از بیژن نجدی

۰ نظر ۳ ۰

13:

▐ کدام پل ؟



دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا

در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد

 

از گروس عبدالملکیان


۰ نظر ۲ ۰

12:

▐ چیز بدی نیست جنگ

 


چیز بدی نیست جنگ

شکست می خورم

اشغالم میکنی..


از شمس لنگرودی

۰ نظر ۲ ۰

11:

▐ زندگی چیز دردناکی بود




گاو، موجود نیمه خوشبختی ست

جفت دارد، کمی علف دارد!

دست سلّاخ چیز برّاقی ست

که به این زندگی شرف دارد

 

عشق، بیماری غم انگیزی ست

جمع یک عضو ج.نـ.سی و عادت

خنده در چند خانه ی دلگیر

گریه با تیک تاک یک ساعت

 

مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو

بر سر گاو نیمه خوشبختم

عشق، یک اسم دیگر از آن است

که نشسته ست داخل تختم

 

زندگی بچّه ای بدون توپ

گیج، در یک زمین خاکی بود

باختن بی مسابقه، بی هیچ!

زندگی چیز دردناکی بود


از دکتر سید مهدی موسوی

۰ نظر ۲ ۰

10:

▐ پذیرش



هواپیما بلند می‌شود

کمر مرا تا می‌کند

می‌گذارد گوشه‌ی چمدان تو

 

از آن بالا

شبیه مورچه‌ای می‌شوم

که دست‌های کوچکش

نمی‌توانند

دستمال عظیم خداحافظی‌اش را تکان دهند

 

 از سارا محمدی اردهالی

۰ نظر ۱ ۰

9:

▐ صدایت...


خرمن گیسویت را نمی خواهم

و کمان ابرویت را

یا نرگس چشم

یا غنچه ی دهان

یا قامت سرو

یا لب لعل

و ماه صورتت را

نمی خواهم

آه، اگر چیزی هست برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح

صدایت صدایت صدایت

تنها صدایت از پشت تلفن راه دور.

 

از مصطفی مستور

۰ نظر ۲ ۰

8:

 رانندگی در مستی



من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم،

راهم به قبر و سنگِ گرانیت می‌رسه

هر روز به قتل می‌رسم و شعر من فقط،

به انتشارِ شعله‌ی کبریت می‌رسه

 

دردم هزار ساله مثِ درده حافظه،

درمونشم همونیه که کشفِ رازیه

نسلی که سرسپرده‌ی عصر حجر شده،

به ساقیای ارمنیه پیر راضیه

 

وقتی که زندگی یه تئاتره مزخرفه،

تنها به جرعه‌های فراموشی دلخوشم

راسکول نیکف یه پیره زنو شقه کرد و من،

با اون تبر فرشته‌ی الهامو می‌کُشم...

 

هی مست می‌کنم مثِ یه بطری شراب،

که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه!

یه مجرمه فراری شدم که تو زندگیش،

درگیر یه گریزه بدونِ توقفه!

 

فرقی نداره جاده‌ی چالوس و راهِ قم،

من مستی‌ام که خوش داره رانندگی کنه!

یه ماهی که تو آکواریوم زار می‌زنه،

تا توی اشک‌های خودش زندگی کنه...

 

باید تلوتلو بخوری این زمونه رو،

وقتی که مست نیستی به بن‌بست می‌رسی

تو مستی آدما دوباره مهربون می‌شن،

حتا برادرای توی ایست بازرسی!

 

می‌خندن و به دستِ تو دستبند می‌زنن،

راهو برای بردن تو باز می‌کنن!

تو دام مورچه‌ها به سلیمان بدل می‌شی،

قالیچه‌ها بدونِ تو پرواز می‌کنن!

 

بعدش یه خواب زیر پتوی پر از شپش،

رو نیمکتِ پلاستیکیه یه کلانتری...

اما چه فایده وقتی که فردا با یه لگد،

تو دنیای جهنمیت از خواب می‌پری!

 

این بار چندمه که به یه جرم مشترک،

هشتاد تا ضربه پشتتو هاشور می‌زنه؟

برگرد خونه حتا اگه با خبر باشی،

تنها دل خودت واسه تو شور می‌زنه...

 

تو یه گلایلی و تو این سرزمین شوم،

راهت به قبر و سنگِ گرانیت می‌رسه!

هر روز به قتل می‌رسی و شعر تو فقط،

به انتشارِ شعله‌ی کبریت می‌رسه...


پ.ن : این شعر   اوج یغماست...اوج شاهین!

.  یغمای عزیز.  بی واهمه دوست دارمت تکرارنشدنی نسل خاکستری!

۰ نظر ۲ ۰

7:

▐ از خانه بیرون بیا!



از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،

تا درخت‌های دودگرفته‌ی خیابانِ پهلوی سابق

دوباره جوانه بزنند

و جوی‌های لب‌ریز بطری‌های خالی آب معدنی

از نو

طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !

تا آبی شود این آسمانِ خاکستری

و تابلوهای نمایش‌گرِ آلوده‌گی هوا

از خوشی به رقص در بیایند !

 

از خانه بیرون بیا!

بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی

با یک‌دیگر به جنگ برخیزند

تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !

 

بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمز‌ها

تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند

از شوقِ آمدنت !

بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشند

و در تک تکِ کوچه‌ها

بوی گل‌سرخ بپیچد...

 

بی‌تو این شهر متروک است

و تنها کلاغ‌های خاکستری

آسمانش را هاشور می‌زنند...

شهر و دیاری که بر دو پا راه می‌روی

و مرزهای وطنم

از عطرِ نفس‌های تو آغاز می‌شود!

از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی

از تبعید در شهری

که زادگاهِ من است...


یغما گلرویی

۰ نظر ۲ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان